دل گفت شيدا گشته ام از چشم مستِ ماه او
گفتم كه بربند اين سخن راهي جدا است راه او
دل گفت دالان ميزنم گر كوه باشد پيش رو
گفتم كه كوه آري ولي فولاد تفتان است او
دل گفت من آهنگرم در كورهام آبش كنم
گفتم كه زنجيرت كنم گر قصد سازي سوي او
دل گفت او ز انت كنم گر چشم را وامم دهي
گفتم كه چشم زودتر، بنشست...