دچارِ آن لحظه ام که بیایی و ببینی حرارتِ دوریَت
بخارم کرده . . .
دودی شده ام به تیرگیِ ثانیه هایِ دوری . . .
تَه کشیده ام
و برایِ گریستنت هم دیر شده باشد
فرصتِ بدرقه کردنم را حتی دریغ کنم
بِشَوم یک مشت علامتِ سوالِ لعنتی
تا لمس کنی که چقدر کَمَت داشتم
تا درک کنی چقدر عذاب داشت
بازی کردن به رسمی...