نتایح جستجو

کاش فقط یک بار عُمق چشم هایم را نگاه میکردی و میدیدی که من"تورا کم ندارم" من فقط وجود مردی را کم دارم که بگوید: چرا دیگـر چشمهایت سگ ندارد ؟؟؟ چرا دیگــر صدایت شوق ندارد؟؟ چرا... چرا... و من تنها بگویم توبگو که چرا این "من دیگر تو را ندارد "؟؟ گریه کردم، برای داشتنت برای بودنت برای...

بخشیدنِ کسی آسان است ! اما .... اینکه بتوان به کسی دوباره اعتماد کرد ؛ داستان کاملاً متفاوتی است ... !!!

نـــــه در آغـوشــت گرفته ام... نه تو را بوسیده ام... نه حتی موهــایــت را نوازش کرده ام... اما... بــبــــیــــن چگونه برایــــت عـــاشــــقــــــانــــه می نویــسم...

در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !

خسته ام از تظاهر به ایستادگی از پنهان کردن زخم هایم ،زور که نیست ! دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است….! ……اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا…! چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز...

میگذرم از تمام روزهای بی تو اما درست در لحظه ای حساس در خیابانی که بوی تو را دارد از حرکت بازمی ایستم...میان عقربه های عجول...عطر خوشی دارد... یاد آوری روزهای بودنت میان وجود من در معمای پیچیده ی موهایم و در سرزمین ناشناخته ی انگشتانم ... با سرعتی هزاران بار بیشتر از نور از مقابل چشمانم گذر...

چشمانم شب ترین است دلم دریاترین .. رویایم ستاره ترین و عشقم کوه ترین…! کجاست آن فرهادترین …؟

راز دلت را به چشمانت نگو... چون می گریند و راز نگهدار نیستند...!

مصرعی از قلب تو با مصرعی از قلب من شاه بیتی میشود در دفتر دیوان عشق

نیمه شب صورت خود را به خدا خواهم کرد از خدا خواهش دیدار تو خواهم کرد تا که جان دارم از سینه نفس می آید به تو وعشق توای دوست وفا خواهم کرد

فردا روز دیگری است كه بی تو بر عمر تلف شده افزوده می شود همین روزها روز رفتن از راه می رسد ... و من طوری از خیال تو گم می شوم كه انگار هرگز نبوده ام ... !

اِنـصـــآفــــ نـیـستــــــ کــه دُنـیــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــــ بـآشـَــد کــه آدَمـ هــآےِ تـکـرآرِے رآ روزے صـَـد بــآر بــِبـیـنــی و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد کــه نـَتـَـوآنـی آن ڪٙﺳﮯ رآ ڪﮧ دلـَــ ـ ـتـــــ مـیـخواهــَـد، حـَـتــی یـِکــــ بــآر بـبــیـنــــی...!

یکدیـــ ! ــــگر را گـــــــــم کرده ایم تا یــــــ ! ــــکی دیگر را پیدا کنیم به همین سادگی …!

درد دارد! کسی تنهایت بگذارد که به جرم با او بودن.... همه تنهایت گذاشتند...

تو بر میگردی ! و مهم نیس مردم چه میگویند ! مردم همیشه باید حرفی برای گفتن داشته باشن !

دست ها حرف دل را به تمام زبانهای دنیا ترجمه می کنند .. دستانِ من از بی هم دستی سالهاست که لال مانده ..

ماه روشنی اش را درسراسر آسمان می پراکند ولکه های سیاهش را برای خودنگه می دارد. روزگار دریایی است که کشتی زندگانی مابرروی آن به ساحل مقصودمیرویم.این دریای بزرگ،همیشه درجزر ومداست.اگرامروز آرم باشد،مسلماًفرداتوفانی خواهد...

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم !

ساده میگم " فرامــــــوش شدنے نیستے " به همین سادگـــــے ...!

میخواهمتـــــــــــــــــ ـــ… ولــــی… دوری… خیلی خیلی دور... نه دستم به دستانـــــــت میرسد ...نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ ...