نتایح جستجو

  1. mani24

    ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****

    صفحه 467.......آیه 75 سوره زمر-آیه 1 تا 7 سوره غافر صفحه 468.......آیه 8 تا 16 سوره غافر صفحه 469.......آیه 17 تا 25 سوره غافر
  2. mani24

    استغفار و توبه - طلب بخشش و بازگشت

    اَستَغفِرُ اللَهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه
  3. mani24

    هزاران گل برای گل نرگس(برای تعجیل در ظهور صلوات)

    الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
  4. mani24

    هزاران گل برای گل نرگس(برای تعجیل در ظهور صلوات)

    الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
  5. mani24

    با یه صلوات حاضری بزنید به هر نيتي(شفاي مريضان،سلامتي پدرومادرو...)

    الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
  6. mani24

    قصه های شیوانا

    زني نزد شيوانا آمد و به او گفت:" پدرم مرد فقيري بود. اما من و خواهران و برادرانم در خانه پدر زندگي راحت و خوبي داشتيم. اما وقتي بزرگ شدم و به ناچار وارد اجتماع شدم، همه به خاطر فقر پدر با من رفتاري متفاوت نسبت به همسن و سالهاي ثروتمندم داشتند. حتي همسرم هم با من همانندآنان رفتاري نامناسب و...
  7. mani24

    داستان هاي كوتاه

    سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می‌گفتم: بچه‌ها تنبل و بد اخلاقند، دست کم می‌گیرند درس و مشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا، تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم… چشم‌ها در پی چوب، هرطرف می‌غلطید، مشق‌ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید! اولی...
  8. mani24

    داستان هاي كوتاه

    مردي بود كه زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.وقتي مرد همه مي گفتند به بهشت رفته است.آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت.در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود. استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد. دختري كه بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت و...
  9. mani24

    داستان هاي كوتاه

    کارخیر مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او...
  10. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    سكته نافص روزي بهلول را خبر آوردند كه فلاني سكته ناقص كرده است. بهلول گفت: اگر او را" مغزي كامل بودي " ، سكته ناقص ننمودي...؟!
  11. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    ليفه شدن بهلول هارون الرشيد از بهلول پرسيد: دوست داري خليفه باشي؟ بهلول گفت: نه. هارون پرسي: چرا؟ بهلول گفت: از آن رو كه من به چشم خود تا به حال " مرگ سه خليفه " را ديده ام ، ولي تو كه خليفه اي ، " مرگ دو بهلول " را نديده اي.
  12. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    دوست داشتني ترين حيوان عالم خوا جه اي زشت روي از او پرسيد، از ميان حيوانات عالم ، كدامين را بيشتر دوست داري. گفت بهلول: تو را. !! يك موي تو ، به صد الاغ من مي ارزد بهلول پاي پياده بر راهي مي گذشت . قاضي شهر او را ديد و گفت: شنيده ام " الاغت سقط شده " و تو را تنها...
  13. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بهلول و سكه طلا بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تو می دهم!! بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط...
  14. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    هارون روزی هارون الرشید به بهلول گفت:تو را امیر و حاکم بر سگ و خرس و خوک نموده ام.بهلول جواب داد: پس از این ساعت قدم از فرمان من منه که رعیت منی!!!
  15. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بهلول و دعاي باران بهلول روزی عده ای از مردم رادید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالی بودباران نیامده بود. مردم عده ای از اطفال مکتب را همراه خود می بردند. بهلول پرسید که :اطفال را کجا می برید؟ درجواب گفتند: چون اطفال گنا هکارنیستند،دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد ...
  16. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بهلول و آب انگور روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را...
  17. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بهلول و مسند خلافت روزی بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالی دید فورا بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت.چون غلامان این وضع را دیدند او را ضرب پایین آوردند در همین حال هارون سر رسیدودید بهلول گریه می کند از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال کرد غلامان واقعه را به عرض هارون...
  18. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بهلول و عبدالله مبارك آورده‌اند كه روزي عبدالله مبارك به قصد بهلول به صحرا رفته بهلول را ديد كه سراپا برهنه الله‌الله گويان بود. پيش ‌رفته سلام كرد. بهلول جواب سلام بداد . عبدالله مبارك عرض كرد: يا شيخ! استدعا و التماس من آن است كه مرا پندي دهي و نصيحتي كني كه در دنيا چون بايد زيست كرد تا از...
  19. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بهلول و جنيد بغدادي اي عزيز! بهلول دانا كه بي‌خردان ديوانه مي‌گفتند، عموزاده هارون‌الرشيد بود و در خدمت امام جعفر صادق(ع) درس خوانده بود و از علما و متقيان آن زمان بود. چون تهمت خروج بر امام موسي(ع) كاظم بستند و فتواي قتل آن حضرت را از مردم مي‌خواستند، بهلول دانا با اشاره آن حضرت خود را ديوانه...
  20. mani24

    داستان های شیرین"بهلول"

    بازرگان و قاضي بازرگانى در شهر بغداد زندگى مى‌کرد و از مال دنيا بسيار داشت. روزى مى‌خواست به سفر حج برود، دار و ندار خود را تبديل به جواهر کرد و آن‌را در هميانى قرار داد و پيش قاضى برد تا به‌صورت امانت به او بسپرد. قاضى گفت: من امانت کسى را قبول نمى‌کنم، آن‌را بردار و پيش کس ديگرى ببر. بازرگان...
بالا