دلتنگم دلتنگم برای تمامی ارزوهایم که فاسد شدند برای تمامی جوانیم برای عمری که ناخواسته میگذرد وچه بد میگذرد برای تمامی عزیزانم که ناخواسته از پیشم سفر کردند و درخاک ارمیدند برای تن هایی که تنهایند که روحشان تنهاست دلتنگم برای خودم که زنده ام
نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است...
مشک را پر آب کرد ؛ از خوشحالی حتی حواسش نبود که دستانش را بریده اند ! بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش ! وقتی که برادرش حسین (ع) آمد بالای سرش ؛ تا می خواست مانند همیشه دست به سینه سلام دهد ، تازه فهمید که دستانش نیستند …
پس از تو لبم را برای کسی که بگویم دوستت دارم نخواهم گشود. پس از تو دستانم را به کسی نخواهم داد تا گرمی دستانت را برای همیشه یادگاری احساس کنم. پس از تو آغوش خود را برای کسی نمی گشایم تا گرمی تنت برای همیشه باقی بماند و با من در قبر برود. کاش میدانستی بی تو آرزوهایم،یخ میزند ،بی تو...