آینه بغض مرا میشکند
و من اینبار روی این تکه ی آب منجمد
به جای عارض بیرنگ خود
خاطره ی شفاف روزهای رفته را میبینم
من تورا میبینم
که سبکبال و رها
فارغ از زنجیرهای این و آن
سوی من به آسمان می آیی
من شوق لحظه های دیدار تو را میبینم
که خواهش دستان سرد مرا
از خلال ابرها می یابد
و به دستان...