" پام روو گاز بود، دستم به دنده؛ چشمهام توو خیابان. هوام گرگ و میش. اضطراب داشتم. نگا ساعت کردم. دیر شده بود. کلاج را رفتم تا تَه، دنده را راندم جلو؛ توو خانهی آخر. یعنی: پرواز! پرواز کرده نکرده، چیزی - آدمی - حیوانی عین گلوله از جلو شیشَهم رد شد. نه، یعنی خواست رد شود برود آندست خیابان، که...