نتایح جستجو

  1. nazanin jamshidi

    غروب همیشه میعادگاه من و توست لحظه ای که هر دو به آسمان خیره می شویم... سرخی شفق را به زیبایی...

    غروب همیشه میعادگاه من و توست لحظه ای که هر دو به آسمان خیره می شویم... سرخی شفق را به زیبایی گلهای ارغوانی عشقمان نسبت می دهیم و در لحظه ی فراق خورشید و آسمان،دست هایمان را به هم می بخشیم و امتداد نگاهمان را به بوسه ی پرورگار می سپاریم... پرورگاری که ما را برای هم آفرید و یک روح را در...
  2. nazanin jamshidi

    [IMG]

    [IMG]
  3. nazanin jamshidi

    عزیز دلم، آقای من! بوسه ای را که برمیعادگاه پیشانی ام می نشانی، مترادف آرامش است و مرا از آغوش...

    عزیز دلم، آقای من! بوسه ای را که برمیعادگاه پیشانی ام می نشانی، مترادف آرامش است و مرا از آغوش زمخت دلتنگی هایم می رباید... اشکهایم را به لبخندی ملیح می سپارد و چشمانم را به بستر پلک هایم می کشاند در آغوش تو چقدر آرامم ، چقدر رها و از بند هر غصه ای آزاد... در امن ترین جای هستی ایستاده ام...
  4. nazanin jamshidi

    دختري شدم از جنس پاییز... بی احساس مثل فصل برگ ریز.. چشمان بارانی ام, تمنای آغوش توست...

    دختري شدم از جنس پاییز... بی احساس مثل فصل برگ ریز.. چشمان بارانی ام, تمنای آغوش توست... و پیکر آفت زده ام سوغات جدایی تو... دلم هزاران تکه شده و هر تکه اش در انتظار وصل توست... نازنین فاطمه جمشیدی [IMG]a
  5. nazanin jamshidi

    شکوفه هایی از برف بر اندام ظریفم بوسه می زند... لب هایم را به لبان تو می بخشد و پیچک دستان...

    شکوفه هایی از برف بر اندام ظریفم بوسه می زند... لب هایم را به لبان تو می بخشد و پیچک دستان تورا محصور تن ظریفم می کند... عشق اهورایی من! در این هوای سرد و زمستانی، با هرم نفس های تو بهاری می شوم و در میان بازوان قدرمند تو به بهشت می رسم... بهشت من همینجاست! لحظه ای که کالبد نیمه جانم با...
  6. nazanin jamshidi

    شاهزاده قصر شیشه ای دلم... آرزوی دیرین من تحصن در آغوش توست... سایه گاهی از جنس نوازش...مامن...

    شاهزاده قصر شیشه ای دلم... آرزوی دیرین من تحصن در آغوش توست... سایه گاهی از جنس نوازش...مامن گاهی مملوء از خواهش... تکیه گاه من ترنم دلنواز نفس های توست... نویدی برای حیاتی تازه و محبتی بی حد و اندازه... نگاه تو... کتیبه ی آرامشی ست لایزال؛دیوان غزلیات عاشقانه ام را می آفریند... صدای...
  7. nazanin jamshidi

    [IMG]

    [IMG]
  8. nazanin jamshidi

    [IMG]

    [IMG]
  9. nazanin jamshidi

    آغوشت تشبیه تن من بود و چشمانت عاشقانه های مرا داشت انگار مرا بر بوم سرنوشت ات به تصویر...

    آغوشت تشبیه تن من بود و چشمانت عاشقانه های مرا داشت انگار مرا بر بوم سرنوشت ات به تصویر کشیده بودی انگار تو را سالها درخود زیسته بودم... همسرم! من بی تردید لیلی شدم و با تو آمیختم... تو مرا نفس نامیدی... نازنین فاطمه جمشیدی [IMG]
  10. nazanin jamshidi

    عشق بی تظیر من... ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ، ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﮔﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻗﻠﻤﻢ ﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ ﭘﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ...

    عشق بی تظیر من... ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ، ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﮔﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻗﻠﻤﻢ ﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ ﭘﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻌﻄﺮ.... ﻭﺻﻒ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻟﻄﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻠﺒﺮﮒ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺭﺯ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ [IMG]
  11. nazanin jamshidi

    [IMG]

    [IMG]
  12. nazanin jamshidi

    شاهزاده ی من! چه زیباست لحظه ی آرامیدن در بستر آغوش تو... لحظه ای که آسمان به کتیبه ی عشق قسم...

    شاهزاده ی من! چه زیباست لحظه ی آرامیدن در بستر آغوش تو... لحظه ای که آسمان به کتیبه ی عشق قسم می خورد و محبت را زمزمه می کند ... و من در محفلی رویاگونه می آرامم... ساحل این حکایت زیبای دلدادگی را به تن مطهر و پاک دریا تفسیر می کند... و لحظاتی مشعوف را به دفتر خاطرات سرنوشت می بخشد... آن...
  13. nazanin jamshidi

    من عروس بهارم... همسر شاهزاده ای از جنس باران... که قداست وجودش را از آسمان به عاریت گرفته و...

    من عروس بهارم... همسر شاهزاده ای از جنس باران... که قداست وجودش را از آسمان به عاریت گرفته و پاکی نگاهش را از ستارگان... هرم نفس هایش، مهر و ماه را شرمنده می کند.... شبنم های احساسش بر گلبرگهای دلم می نشیند و تن ظریف و ابریشمی ام معطر می شود.... مرا جانی تازه می بخشد... آن هنگام که شمیم...
  14. nazanin jamshidi

    شاهزاده ی بی همتای نازنین... وقتی قلم را به دستانم می بخشم تا چشمانت را توصیف کنم روح لطیف...

    شاهزاده ی بی همتای نازنین... وقتی قلم را به دستانم می بخشم تا چشمانت را توصیف کنم روح لطیف عشق، بر گلبرگ های ظریف احساس دمیده می شود و عاشقانه هایم معطر.... نگاه تو همانقدر پاک، زلال و بی آلایش است که شبنم های گل رز نازنین فاطمه جمشیدی [IMG]
  15. nazanin jamshidi

    باز هم عطر حضورت به مشامم رسید! قاصدکهای بی قرار هم آغوشی به دیدارم آمدند... و من به سرزمین...

    باز هم عطر حضورت به مشامم رسید! قاصدکهای بی قرار هم آغوشی به دیدارم آمدند... و من به سرزمین آغوشت کوچ کردم... می دانی، محبت حس غریبی ست که معاشقه ی تورا به من مژده می دهد... حال که پیچک عشق در وجودم محصور شده... می خواهم باتو یکی شوم و از لابه لای احساسم، کتیبه ی مهر را بخوانم.... دوستت...
بالا