نتایح جستجو

  1. vahid2007

    دوست دارم...

    تا وحید هست برو بچ دیگه نمیرسه
  2. vahid2007

    دوست دارم...

    من از بالا مجلس خوشم نمیاد از پایینش بیشتر خوشم میاد:D:D:D
  3. vahid2007

    دوست دارم...

    من دوست دارم هورا تا میای تو بلغم:D:D:redface:
  4. vahid2007

    دوست دارم...

    چوخ ممنون من نیز ده دوست دارم
  5. vahid2007

    دوست دارم...

    خواهش میشه
  6. vahid2007

    حکایت وزیری که سفیر شد ... (طنز تلخ)

    واقعا چقدر بزرگوار تشریف دارن:surprised::surprised::surprised:
  7. vahid2007

    دوست دارم...

    When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U... U Smile At Me وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
  8. vahid2007

    دوست دارم...

    لطفا تا انتهای این ایمیل ما را همراهی کنید ! When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U... U Blushed.. U Look Down And...
  9. vahid2007

    عکس : کارآگاه خصوصي‌براي‌دامادهاي دروغگو

    اره بخاطر همین دخترا برا پیدا کردن شوهر به ازانس شوهری یابی مراجعه میکنن تا نترشن
  10. vahid2007

    مسجدی عجیب و جالب که تنها در ایران وجود دارد!! ( + عکس )

    خیلی جالب بود ممنون ولی ای کاش با این همه جاذبه ایرانگردی صنعت توریسممون هم خوب بود
  11. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    چشم درد و راهب ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي مي كرد كه از درد چشم خواب به چشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان...
  12. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    روزه و گرما رمقی برایش نگذاشته بود. قدم هایش را به آرامی به سوی خانه برمی داشت. از اینکه نگاه های رهگذران به سویش جلب شده بود تعجب می کرد. یکی دوبار هم برگشت و متوجه شد عابران چشم چران حتی از پشت سر هم چشم از او برنمی دارند. سرو وضع ظاهرش را مرتب...
  13. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    «داداش! یکی دو تا کتاب بهم میدی؟» نمیدانم کی نصیحتش کرده بود که یک دفعه عاشق کتابخوانی شده بود. «هر کدوم از کتابا رو که به دردت میخوره بردار». رفت جلوی کتابخانه من و یکی دو تا کتاب نسبتاً قطور برداشت. اما به سن و سالش نمیخورد. تشکر کرد...
  14. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    شب عمليات ؛‌ كلاه و گلوله شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید. در یک لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله...
  15. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    عروسک چهارم و شاهزاده روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست...
  16. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    برادر شخصي به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: "...
  17. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    مرد گمشده در جزیره کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند. این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ... روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت...
  18. vahid2007

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    دو راهب و یک دختر زیبا دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند. لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت. از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود . یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و...
بالا