نتایح جستجو

[IMG] [IMG]

[IMG] [IMG]

[IMG] [IMG]

[IMG] [IMG]

[IMG] [IMG]

سلام قربونت برم..... دیگه کم سعادیته اما همیشه تو دعاهام دوستای گلم هستند.... التماس دعا

بدین وسیله ما رفتم تا بعد.... ملتمس دعای خیرتون هستم.... سور دومادی رو مثل سور حج نپیچونید.... بای بای

نه دیگه.... شما یه هفته وقت داری خاطره روکامل بنویسی وگرنه ماخودمون میدونیم دیگه:biggrin: شب همه متعالی

قلم انشام خیلی خوبه.... همیشه 20. خاطره باید کوتاه باشه.... الان مونده بقیش که آقا محسن میگن....:biggrin:

و محسن اولین روز کاریش را شروع کرد..... مادرش باقلا پلو بست واسه ناهارش.... واو رفت.... رفت تا از حاصل دسترنجش بخورد:biggrin:

اول ادامه خاطره رو بگو لطفا.... چه بلایی سر باقالاها آوردی هااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟:biggrin:

مائده ها زمینی.... آندره ژید

خاطرات من... باقلا... محسن 24* :biggrin:

خودتون گفتید باقلا ازتون خاطره بد داره .... خوب چه خاطره ای بدی داره؟؟؟ البته در ادامه داستان بگید....:biggrin:

گفت آقا من پول ندارم که باقلا بخرم...میشه یه روز واستون کار کنم تا بتونم از اینا بخرم... و فروشنده اجازه داد.... خاطرات.... محسن... باقلا.... امین اسلامی.....: :biggrin:

گرما باید در نگاهت باشه نه در سردی هوا که میبینی...... و خداوند لباس گرم داد برای هوای سرد....

همون بهتر که ندارید.

من یکمشو میگم.... یه روزی محسن 24* رفته بود باقالا بخره بعدش...... :biggrin:

مرسی از هم دردیت.... ایشالا خواهرت نره خارج....

مرسی... آفتابیه..... برو ببین. نیشابور هوای سردشم عشقه مثل آفتاب میخوره تو سرت (آنفولانزا میگری)