رفته بودم خط ديدنش.کفش هايش پاره شده بود، اما کفش هاي لشکر را نمي گرفت. مي گفت مال بسيجي هاست.براي کاري رفتيم شهر… گفتم اگر خواهشم را رد کني ناراحت مي شوم. برايش يک جفت کفش ورزشي خارجي خريدم.چيزي نگفت!ميان راه يک بسيجي را سوار کرد،پرسيد: اين طرف ها چکار مي کردي. توضيح داد کفش ها يش پاره بوده و...