خیانت يا خدمت
جک و دوستش باب تصميم مي گيرند برای تعطيلات به اسکي برند.
با همديگه رخت و خوراک و چيزهای ديگرشان را بار ماشين جک مي کنند و به سوی پيست اسکي راه مي افتند
پس از دو سه ساعت رانندگي، توفان و برف و بوران شديدی جاده را در بر گرفت چراغ خانه ای را از دور مي بينند و تصميم مي گيرند شب را آنجا...