پسری دختر زیبایی رو دید وشیفته اش شد. چند ساعتی تو خیابون قدم زدن که یه بنز جلوی پاشون ترمز کرد.
دختر به پسر گفت : (( خوش گذشت ولی نمی تونم همیشه پیاده راه بروم. بای !)) و نشست تو ماشین.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
راننده گفت : (( خانم ببخشید ، من راننده این آقا هستم ، لطفاً پیاده شید)):biggrin: