اندوه تنهایی ( فروغ فرخزاد )پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارددر سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکاردمو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدیدر دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدیچون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهاییمیخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهاییدیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای...