نتایح جستجو

  1. ghazal.

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    دلم برای خدا تنگ شده است گرمی هوا مانع از خواب راحت می شود بلند می شوم کناره پنجره می ایستم نسیم خنکی صورتم را نوازش می دهددلم برای خدا تنگ شده و می خواهم دل سیر گریه کنم خداوند با نسیمی که از لابه لای موهایم می گذرد دست نوازش و رحمت بر سرم می کشد یادم می آید که خداوند به خاطر آفرینش موجودی به...
  2. ghazal.

    حسین پناهی

    حسین پناهی از زنده یا حسین پناهی: درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر...
  3. ghazal.

    *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

    قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا! اگر بیایی همه چیز خراب میشود. دیگر نمیتوانم اینگونه با اشتیاق به دریا و جاده خیره شوم من خو کرده ام به این انتظار به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم؟!
  4. ghazal.

    *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

    از هَمیــن جـــا آغـــاز مــی شــوم از کِنـــار همیــن ردِپــــاهـــایـی کــِـه بــرنگشتـــه اند مَگــــر چقــدر مـی شــود ســاعـت را بــــرای نــیامَــدن « کســی » عَقــــب کشیـــد
  5. ghazal.

    *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

    یک روز دری به تخته می خورد ! باد قاصدکی می آورد، که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد ! این خط ! این نشان !
  6. ghazal.

    مسابقه جوجه بازی بین دخترها و پسرها

    حوصلم سر رفت...!:w05:
  7. ghazal.

    مسابقه جوجه بازی بین دخترها و پسرها

    ببخشید!!!:love:
  8. ghazal.

    مسابقه جوجه بازی بین دخترها و پسرها

    چه بازی بامزه ای!!:w15:
  9. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  10. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  11. ghazal.

    [آثار هنری pari-1369 ] - نقاشی سیاه قلم

    فوق العاده بودند پری جان:gol: تبریک میگم
  12. ghazal.

    گفتگوهای تنهایی

    من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب...
  13. ghazal.

    »«»« زنـــدگـی یعنــــی .. »«»«

    زندگي يعني چه؟ يعني آرزو كم داشتن چون قناعت پيشگان روح مكرم داشتن جامهي زيبا بر اندام شرف آراستن غير لفظ آدمي معناي آدم داشتن قطره ي اشكي به شبهاي عبادت ريختن بر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن نيمشب ها گردشي مستانه در باغ نياز پاكي عيسي گزيدن عطر مريم داشتن با صفاي دل ستردن اشك بي تاب يتيم در...
  14. ghazal.

    رد پای احساس ...

    خدا نکنه دلی که نشسته کنار پنجره زار می زند و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند غروب ها که می شود خیال چشم های تو تو را دوباره در دل شکسته جار می زند یکی نگاه می کند یکی گناه می کند یکی سکوت می کند یکی هوار می زند و عشق درد مشترک میان ماست با همه کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند درست...
  15. ghazal.

    کوچه های تنهایی

    سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهدسکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهدتمام بند بند استخوانم گریه می خواهدبیا ای ابر باران زا، میان شعرهای منکه بغض آشنای ابر گریه می خواهدبهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیمو آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهدچنان دق کرده احساسم میان شعر تنهاییکه حتی گریه های...
  16. ghazal.

    کوچه های تنهایی

    اندوه تنهایی ( فروغ فرخزاد )پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارددر سکوت سینه ام دستی دانه اندوه میکاردمو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجام چنین دیدیدر دلم باریدی ... ای افسوس بر سر گورم نباریدیچون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهاییمیخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهاییدیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای...
  17. ghazal.

    کوچه های تنهایی

    به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه، خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی...
  18. ghazal.

    کوچه های تنهایی

    در نهان، به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند، و در آشکارا از آنانی که دوستمان دارند غافلیم. شاید این است دلیل تنهایی ما "دکتر علی شریعتی"
  19. ghazal.

    ثانیه های خاکستری...

    قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم تا در اين قصه ي پر حادثه حاضر باشم حکم پيشاني ام اين بود که تو گم شوي و من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم تو پري باشي و تا آنسوي دريا بروي من به سوداي تو يک مرغ مهاجر باشم قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟! يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟ شايد...
بالا