آن روز که ما حسرت نان میخوردیم سر در بر هم به زیر پر می برددیم تا سیر شدیم جدا زهم گردیدیم ای کاش که از گرسنگی میمردیم برو ای آنکه از آزار مستان مست و خوشنودی برو ای آنکه در اندیشه آزار من بودی هرآن کس میکند برپایی آتش را کند در چشم خود دودی عجب آب گل آلودی عجب آب گل آلودی در آن اندیشه بودی تا...