مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی آی با شما هستم
این درها را باز کنید.......
خــــدایــا دیـدی؟؟!!!
کلی بـــــــاران فرستادی...
تـــا این لکه هـــا را از دلـــم بشویـــی...
من کـــه گفته بـــودم لکه نیست...
زخــــــــــــــــــــــم است،زخـــــم..!
بعضی ها را هرچقدر هم که بخواهی تمام نمی شوند.
همش به آغوششان بدهکار میمانی.
حضورشان گرم است.
سکوتشان خالی میکند دل آدم را.
آرامش صدایشان را کم می آوری،
هر دم، هر لحظه کم می آوریشان... همین