نتایح جستجو

  1. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    روزهاست از سقف لحظه هايم ياد تو چکه مي کند . . . اگر باران بند بيايد از اين خانه مي روم ...
  2. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام صفحات قبل قصه گفتن میتونی بخونی...
  3. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    یعنی چی اهنگ نداری؟
  4. !/!

    راه عشق و ولایت

    واقعا دعاشو به جون اقا بکنید
  5. !/!

    راه عشق و ولایت

    سوژه خنده امشبتون جور شده!
  6. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    میری بخوابی؟
  7. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    بالاخره که میخوابی... خواهش میکنم
  8. !/!

    خواهش میکنم

    خواهش میکنم
  9. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خوب بخوابی شب بخیر
  10. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی...
  11. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام نه هنوز قصه میگن...
  12. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    هممون از همین یه دونه بخوریم؟
  13. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    کسی نگفت بری
  14. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    اونا زود نمیخوابن تو دیر میخوابی...
  15. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور...
  16. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام اوهوم همه رفتن!
  17. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    زني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد. او برروي يک صندلي دسته‌دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد... در کنار او يک بسته بيسکويت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت...
  18. !/!

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خوب بخوابی خواب هم ببینی
بالا