رنج یا موهبت
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید، روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:
«توچگونه می توانی خدایی را که رنج و درد نصیبت می کند را دوست داشته باشی؟»
آهنگر سر به زیر آورد و گفت:
وقتی که می خواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهم را...
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه»/خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟خاطرات خوب و رنگین
در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
... یاد باران رفته از...