فرداي آن روز براي بله بران رفتند خانه تاجر و گفتند «پسر پادشاه مي گويد هر قدر پول مي خواهيد بگوييد تا بفرستيم.»
تاجر گفت «ما به پول احتياج نداريم, همان نجابت پسر پادشاه براي ما بس است.»
آن وقت خانواده عروس و داماد شروع كردند به تهيه مقدمات عروسي.
در اين بين خواهرزن تاجر به فكر افتاد به هر دوز و...