نتایح جستجو

  1. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شب بخیر بچه ها
  2. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آرزو یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟ ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش...
  3. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    عزدواج عزدواج هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که...
  4. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    روزی روزگاری در دور دست ها ، در آن مکان که تلاجن شب و روز بیدار بودند ، جک و مادر بزرگ خویش در کلبه ای بس فقیرانه زندگی می کردند . ساده برایتان عرض نمایم ، جک و مادربزرگش از بدبخت ترین و بیچاره ترین مردمان روستای خویش بودند طوری که شب ها شام شان عبارت بود از مورچه و آب که به آن سوپ مورچه نیز می...
  5. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ممنون شما چطوری
  6. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    به به آقا حمییییییییییییییییییید
  7. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    :w24: اکشال نداره غصه نخور
  8. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    فرداي آن روز براي بله بران رفتند خانه تاجر و گفتند «پسر پادشاه مي گويد هر قدر پول مي خواهيد بگوييد تا بفرستيم.» تاجر گفت «ما به پول احتياج نداريم, همان نجابت پسر پادشاه براي ما بس است.» آن وقت خانواده عروس و داماد شروع كردند به تهيه مقدمات عروسي. در اين بين خواهرزن تاجر به فكر افتاد به هر دوز و...
  9. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    برای شما برای شما گل خندان يكي بود؛ يكي نبود. تاجر معتبر و صاحب نامي بود كه مردم خيلي قبولش داشتند و هر كس پول يا جواهري داشت كه مي ترسيد پيش خودش نگه دارد, آن را مي برد و پيش تاجر امانت مي گذاشت. يك روز براي تاجر خبر آوردند «چه نشسته اي كه دكان و انبارت سوخت و دار و ندارت دود شد و رفت هوا.»...
  10. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلامتی قصه داری برامون ؟ :love:
  11. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سرده یعنی من سردمه :w05: نه آبجی :love: نترس
  12. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام آتیشش کن این کرسیو یخ زدم
  13. farvahar_665

    [IMG] [IMG] [IMG] [IMG] [IMG]

    [IMG] [IMG] [IMG] [IMG] [IMG]
  14. farvahar_665

    ممنون

    ممنون
  15. farvahar_665

    باشه مرسی اما آبجی کیه ؟

    باشه مرسی اما آبجی کیه ؟
  16. farvahar_665

    [IMG]

    [IMG]
  17. farvahar_665

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام شب بخیر کسی اومده ؟
  18. farvahar_665

    سارا جون این عکسه خیلی ماهه

    سارا جون این عکسه خیلی ماهه
  19. farvahar_665

    قابل شما رو نداره

    قابل شما رو نداره
  20. farvahar_665

    قربونت من خوبم خودت چطوری ؟[IMG]

    قربونت من خوبم خودت چطوری ؟[IMG]
بالا