پدر راهنمایی می کرد و پسر در حالی که نگاهش با چپ و راست شدن دست پدرش همراه شده بود به سخنانش گوش می کرد. -- زن مثل گردو می مونه باید خردش کرد و بعد مغزش را درآورد و جوید. -- زن مثل زعفرونه باید حسابی بکوبیش تا خوب عطر و رنگ بده. -- زن مثل نمد میمونه باید یک نقشی بهش داد و تا میخوره کوبید تو سرش...