یه شب، یه تهنایی بود داش واسه خودش تو باشگاه مهندسان ول میگشت که یه نور از اون ته مه ها توجه شو جلب کرد ...
با خودش گفت : "هااااان ؟؟!! هیـــــــــن ؟!! هوووون ؟؟!!!! اون دیه چیه ؟!"
خلاصه از اونجایی که بسیار بسیار موجود فیضولی بودش همچی دوید یه وخ جا نمونه از کشفش ! رفت و رفت و...