سرساعت رفتم به محل مقرر، دیدم ک یکی ایستاده، اما خب من ک نمیدونستم قراره کیو ببینم
چند قدم دورتر ایستادم و دیدم بههههههههههههله خودشه، راه افتاد و اومد طرفم
(تا اون موقع یع=ه بارم ندیده بودمش)
همونجا بود که بهش گفتم از کسی ک بخاطر چادر بهم نزدیک بشه متنفرم
برای همه حرفام یه جواب خوب و درست و منطقی داشت
هرکاری میکردم بپیچونمش یه چیزی میگف
مودب و متشخص رفتار میکرد