صبح شد
باز هم صبح شد
همانی که من از آن وحشت دارم
وحشت
مات و مبهوت بر جا نشسته ام
خشکم زده است
گویا توان راه رفتن را از من گرفته اند
تمام قوایم را جمع می کنم و از جا کنده می شوم
به سمت آینه می روم
مثل هر روز
اما امروز چشمانم سوزش عجیبی دارند
مهم نیست
خروار ها کاغذ را زیر پایم له می کنم
همان ها...
ما درخت مهربانی کاشتيم / کينه را از سينه ها برداشتيم
بر فراز کوچه های شهر خويش / پرچم پندار پاک افراشتيم
دانش شهريگری را از کهن / ما برای ديگران بگذاشتيم
گنج گيتی هر کجا آمد بدست / ما نه بهر خويشتن انباشتيم
تا نميرد ميهن و فرهنگ ما / ديده ی جان را بر او بگماشتيم
هم بهمراه اهورا در نبرد / اهرمن...
سیاوش منم نه از پریزادگان / از ایرانم از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان / همی بوی مشک آید از بوستان
سپندارمذ پاسبان تو ( ایران ) باد / ز خرداد روشن روان تو باد
ندانی که ایران نشست من است / جهان سر به زیر دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس / ندادند شیر ژیان را به کس
همه یکدلانند و...
همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران - دل زمین باشد /دل ز تن - به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین /خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج /مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
به البرز تکیه می زنم!
با تاجی از شکوفه های بهار نارنج باغ های شیراز بر سر!
و جامه ای سبز از مخمل شالیزارهای گیلان، در بر...
من
شهرزاد قصه گویم!
و هزار قصه ی ناب و نگفته به لب دارم!
از کارون و زنده رود!
از سکوت و ستاره و سادگی کویر!
از خراسان ؛
مطلع خورشید علم و ادب!
از دره ی پاتاق که هنوز،...
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست**حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او**عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش**گر چه در شیوه گری هر مژهاش قتالیست
ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر**وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست
بعد...