نتایح جستجو

  1. O

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    سلام خسته نباشيد يه سر به اين تاپيك بزنيد داستان كوتاه ;););)
  2. O

    nice girl

    راستي ، يه سر به اين تاپيك بزن داستان هاي كوتاه http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=197555
  3. O

    nice girl

    سلام دعا مي كنم هرچه زودتر مشكلش حل شه !
  4. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    چشم مادر... چشم مادر... چشم مادر... مادر من فقط يك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون هميشه مايه خجالت من بود اون براي امرار معاش خانواده براي معلم ها و بچه مدرسه اي ها غذا مي پخت يك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره خيلي خجالت كشيدم . آخه اون چطور...
  5. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    عـروسي عـروسي عـروسي اتوبوس از شهربرگشت .عروس ودامادرا رويك صندلي كنارهم نشانده بودند. صبح كه مي رفتند هركدام رادورازهم نشانده بودند. عروس رارويك صندلي ازرديف وسط ، كنارمادرش نشانده بودند.داماد - درطرف مقابل همان رديف ، كنارپدرپريال وكوپالش نشسته بود. صندلي هاي اطراف عروس راخانواده اوگرفته...
  6. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    بفرمایم تا دستت ببرند! بفرمایم تا دستت ببرند! بفرمایم تا دستت ببرند! هموطن سلام :ندیم گفت‌ای پادشاه ریش مرا با قطاع بمن ده تا هرچه خواهم بریش خود بجای آرم که تا دستم از ریشم کوتاهست هیچ حضوری و سروری ندارم. فاضلی ندیم پادشاهی غیور بود و اندک وسواسی داشت و عادت کرده بود که گاهگاه مویی از محاسن...
  7. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    سه نقطه ... سه نقطه ... سه نقطه ... انگشتمو می ذارم لای کتاب تا صفحه ای رو که می خونم از دست ندم. بالشمو که سُر خورده و اومده جلو، می کشم عقب، خودمو هم. آها حالا راحت شد. استخونای دنبالچه م چه دردی می کنه انگار روغنشون تموم شده. خشک خشکن. نه بهتره یه تکه کاغذ بذارم لای کتاب، کتابو می بندم...
  8. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    مووی استار و شاخه گل رز روز های یکشنبه مووی استار و شاخه گل رز روز های یکشنبه مووی استار و شاخه گل رز روز های یکشنبه کارت مووی استار توی دست راستم بود و گوشی تلفن توی دست چپم. لب های شهوانی اش را به من نشان می داد یا دندان های خوش ترکیبش را، یا...؟ گفتن نداشت. یکه خورده بودم. آنطور ی که آنها...
  9. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    حضور حضور حضور اصلا مهم نیست چی صدام بزنی. مهم نیست اسمم را بدانی. مهم است؟ نیست دیگر.همین قدرکه «تو» خطابم کنی کافی ست. فقط بگو:«تو». باشد؟ آخرغیرازمن و تو که کسی این جا نیست.وقتی که حرف بزنی،لابد منظورت من هستم دیگر. البته شاید بخواهی با خودت حرف بزنی اما باز هم مهم نیست. مهم این است که من...
  10. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    میراندا و من میراندا و من میراندا و من خون مانند رودخانه ای بی باک باریکه ی دره را می شکافد . سرها می غلتند و می آیند و من و میراندا هراسان به دنبال پناهی می گردیم . میراندا می گوید '' همیشه با هم جنگ داشته اند . '' من سری تکان می دهم و او را به خود می پیچم و پرواز می کنیم . از بالا رودخانه...
  11. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    اسکناس ده فرانکی اسکناس ده فرانکی اسکناس ده فرانکی فرانك فرانسه، سابقه اي ديرينه دارد. سال ها پيش در پاريس، دچار افسون آن شدم. جنس دوست داشتني اي كه از بس در دست چرخيده، صاف شده است. تكه هاي كاغذ مزين به چهره هاي مشهور. اسكناس ده فرانكي مورد علاقه ام بود - ولتر سر بزيرانگار از ربا خواران...
  12. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    خواب بوده ام شاید خواب بوده ام شاید خواب بوده ام شاید نمي دانم خواب ديده ام اَ ش باز ؛ يا نه، چون سطرهاي تراويده ي صفحاتِ كتابي -خطي؟ شايد!- به يادش آورده بوده ام ؛ با همان خالِ گوشتي ِ سبز رنگ ، در منتهي اليهِ گوشِ راست؛ آن جا؛ در راه ْ راهِ نورِ زردرنگِ حياط، در فاصله ي ديوارِ خشت ْخشتِ...
  13. O

    [داستان كوتاه][Short Story]

    وقتي مادر مي ميرد ... وقتي مادر مي ميرد ... وقتي مادر مي ميرد ... تمام تنم يخ کرده ، نه بخاطر اينکه امروز آخرين برگهاي درختان پائيز زده روي زمين افتاده اند و اولين دانه هاي برف زمستاني مي بارند . قرار بود بهار امسال با هم به ديدن نسرينهاي آبي وحشي روي تپه ي آن علفزار دور دست که مي گفتي برويم...
بالا