[کس نمیداند ز من جز اندکــی وز هزاران جرم و بد فعلی یکی
من همـی آن دانم و ستار من جرمهــا و زشتـی کـردار من
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت طاعــت نـاورده آورده گرفـت
نـام من در نـامه پاکان نوشــت دوزخی بودم ببخشیدم بهشت...
ببار ای ابر مِی اندود من، مستانه ام کن
بسوز اندیشه را از بیخ و بن دیوانه ام کن
چو رودی بر روانم شو روان ای دولت شب
بکن تن را ز من، من را ز جان جانانه ام کن