آب خيلي هم مايه ي حيات نيست!
پشت سر تو که ريخته مي شود مايه ي مرگ است
مرگ من !
که عمريست رفته اي
و نشاني ات را هم کساني نمي داند
خودت هم که نم پس نمي دهي
چه برسد به آب ...
اتفاق تازه اي نخواهد افتاد.
تمام سيگارهاي دنيا را هم که دود کني
تنهايي ات
توجه هيچ کسي را
جز پيرمرد سيگار فروش
جلب نخواهد کرد.
مخاطب شعرهايت هم
تنها بادهاي هرزه گردي هستند
که از بد روزگارشان
از خانه تو مي گذرند...