عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین . شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی می کردند . به نزدیکی دروازه شهر که رسید ، دید مرده ای را می برند که یگانه پسر بیوه زنی بود . بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی می کردند . خداوند چون او را دید ، دلش بر او بسوخت و گفت : (( گریه مکن . )) سپس نزدیک...