تو مهربان بودی
آغاز ماجرا ،
اما
چه سخت تشنه ی جام محبتت بودم ...
سخن تمام نشد ،
ختم ماجرا پیدا
امید با تو نشستن
تلاش بی ثمری بود
چه ، کوشش شب و روزم
بسان شخم زدن روی سینه ی دریا
و استغاثه به درگاهت
گره به باد زدن ،
و همچو کوفتن آب بود در هاون
مرا رها کردی ؟
مرا به مسلخ سلاخان
رها چرا کردی ؟
سلام.بهتون تبریک میگم ...متن های قشنگی انتخاب میکنین... یعنی احساسات قشنگی دارید ...از یک آقای مهندس مکانیک که سر وکارش با ولو و فلنج و گسگت و ... اس یه کم بعیده...موفق باشید:gol: