امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذ ها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا...
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
به دنبال صدای تو تمام غصه ها پژمرد
تو افسون شب تاری نگاهم کن که تاریکم
نگاهم کن نجاتم ده از این تنهاییه بی تن
(نوشین.....تقدیم به محمد عزیزم):w38: