تو نمیدانی که فرزند خویشتن بودن،
تازه زادن،
اغاز شدن،
بی بند هیچ پیوندی بودن،
گذشته نداشتن،
سنگینی بار هیچ خاطره ای را نداشتن،
اینه ی بی لک بودن یعنی چه،
نمیدانی اما باش
خدایا تو در ان بالا بر قله ی الوهیت،
تنها چه میکنی؟
ابدیت را بی نیازمندی ،بی چشم به راهی،
بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه ی هستی از تو است
تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمیپرستی؟
حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمیگوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی ارند
حرف هایی شگفت،زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ی ماورایی هرکس به اندازه ی حرف هایی است
که برای نگفتن دارد
حرف هایی بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بی قرار اتشند
و...