زندگی را چیدم
دستم زخم شد
هول شدم
دلم لرزید
خواستم برشگردانم
دیدم در دستانم پژمرده و از ان چیزی نماند
انوقت من ماندم با دستی زخمی و زندگی پژمرده ایی که برایم باقی مانده موند
به خواستنش
به داشتنش
یه چیدنش
به زحم شدنش
به پژمردنش
.
.
نمی ارزید
.
.
.
کاش فقط نگاهش می داشتم...