سلااام؛ببخش میلاد این چندوقته زیاد باشگا نیومدم؛تو خوبی؟نه بابا چه خوشی!کلی کار ریخته رو سرم تلمبار شده؛این ترم سنگینه درسا!تو چه خبر؟1ساعت پیش رسیدم خونه گفتم 1سرکی بکشم باشگا؛
دلم بد فرم واسش تنگ شده؛ 1وقتی فقط 1چیز منو یادش مینداخت اما الان... (بردی از یادم؛دادی بر بادم؛با یادت شادم؛دل به تو دادم؛ از غم آزادم؛با یادت شادم؛ چه شد آن همه پیمان که از آن لبه خندان بشنیدمو هرگز خبری نشد از آن)
آیهان جان واقعا متأسفم؛خدا رحمتشون کنه؛میدونم که این حرفا آرومت نمیکنه اما بدون مامانت طاقته دیدنه اشکای عزیزشو نداره؛توکل کن به همون خدا؛بدون که خودش آرامشت رو گرفته و یاد خودش پر از آرامشه؛پس طاقت بیارو مرد باش