می شکند سکوت سرداتاقم با صدای پای قطره های باران از پشت پنجره اتاقک چوبی ام
دل در دل خود می سوزانم
هیچ کس نمی داند که بر دلم چه می گذرد
چون کسی نداند
قطره ی صبر هر روز در دهان می چکانم،تا کزداغ دل اندکی سرد شوند
واشک حسرت برغبار راهم می ریزم تا کسی نگوید که وجود سرد مارا باران رحمتی نیست
آرزو...