میخواهم و میخواستمت ، تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند ققسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو هیهات ، که یک روز
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله ، که جز یاد تو ، گر...