بچه که بودم...
یه بار رفتم تو انباری چراغ خاموش بود رفتم تو چراغ روشن کردم ...تا روشن کردم دیدم یه گربه
مثل پلنگ دراز کشیده اونجا .....چشمتون روز بد نبینه....آنچنان جیغی زدم،انچنان جیغی زدم
که خودم فکر کردم مردم....گربه هم از شدت وحشتناک بودن جیغ من گیج شده بود نمی دونست بره بیرون یا بمونه...