اين شعرتون خيلي قشنگ بود;):gol::gol:
روزی گذشت ولی مطلقی از گذر گهی
فریاد شوق از سر هر کوی و بام خواست
پرسید زان میانه یکی کارمندی فقیر
کاین تابناک چیست که بر عمامه اقاست؟
نزدیک رفت خبرنگاری گوژ پشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب ولایی فریفته است
این یارو سالهاست که...