دوم راهنمایی بودم سر کلاس دبیرمون درس میداد منم نقاشی مخصوص بابامو تمرین میکردم
یهو معلمه مثل عجل معلق بالای سرم حاضر شد و مارو راهی دفتر کرد ناظممون هم که خدا ازش نگذره زنگ زد خونه و گفت والدین بیان مدرسه
بابام پاشد اومد مدرسه بعد ناظممون نقاشی رو نشون داد گفت بچتون بجای گوش دادن نقاشی میکشه...