آسمان بارانیست ؛
همگی میگذرند ...
چتر دارند به دست ،
تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما ...
من تنها و رها
گام بر می دارم بی چتر
و به تــــــــو می اندیشم ...
بین اینهمه ضمیر ؛
فقط " او " کافیست ...
هی ، هو ؛ او
این تشابه، تصادفی نیست .
اینبار تاکید جمله را عوض میکنم
بین اینهمه ضمیر ؛
فقط او " کافی " ست ...
تسلیم میشوم و لبخند میزنم
برو ای خوب من، هم بغض دریا شو ، خداحافظ
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ
تو را با من نمی خواهم که "ما" معنا کنم دیگر
برو با یک "من" دیگر بمان "ما" شو، خداحافظ . . .
.
.
.
جاگذاشته ام دلی
هرکه یافت
مژدگانی اش تمام "زندگی ام" . . .
الَّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا و نَبیـِّنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
بارخدایارحمت فرست به آقا و پیغمبر ما حضرت محمد و آلش
مَااختَلَفَ المَلَوانِ وتَعاقَبَ العَصراَنِ
مادامی که کشتی رانان در رفت وآمدند و شب وروز
وَکَرَّالجَدیداَنِ واَستَقبَلَ الفَرقَداَنِ وَبَلِّغ
تکرار میشود وستارگان باز می...
خدایا هیچ وقت و هیچ جایی مرا به حال خودم رها نکن ، چون میدانی من همون انسان خطا کارم که بدون نور توی جاده سعادت گم میشم و امکان سقوط به دره گمراهی
هر لحظه تهدیدم میکند پس نور چراغم باش تا راه درست را ببینم