بی قافیه
مدتها دورم از خونه.از جایی که یه روز حتی فکرشم نمی کردم که ازش بتونم دل بکنم.تو این روزا همش از خودم می پرسم من اینجا چه می کنم؟من واقعا چکار دارم می کنم؟روح من جا موند تو شمال.تو جنگلهای سبزش که پر از صدای چکاوک بود.روح پاکمو گذاشتم زیر آسمون همیشه ابریش.هوای آفتاب کرده بودم....آی...