درهر ثانیه
تکه ایی از خودم را می سازم
تکه های کوچک
کنار هم
همانند پازلی
که گسترده شده از فرش
تا عررش بی نهایت
و هر ادم
چه دانسته و نادانسته
در حال ساختن
پازل خودش است
و هر ادم
در هر لحظه
پا در بهشت
یا جهنمی می گذارد
که خودش خواسته و ساخته
درهر ثانیه
تکه ایی از خودم را می سازم
تکه های کوچک
کنار هم
همانند پازلی
که گسترده شده از فرش
تا عررش بی نهایت
و هر ادم
چه دانسته و نادانسته
در حال ساختن
پازل خودش است
و هر ادم
در هر لحظه
پا در بهشت
یا جهنمی می گذارد
که خودش خواسته و ساخته
بهار است
باد می وزد
بادی شدید
بادی سرد می وزد
شیشه ها تکان می خورند
در ها سرو صدا می کنند
پرده ها شلاق میزنند
و
من
از خودم می پرسم
مگر بهار نیست؟
می ترسم
نکند
پاییز بازگشته
درهر ثانیه
تکه ایی از خودم را می سازم
تکه های کوچک
کنار هم
همانند پازلی
گسترده شده اند
از فرش
تا عررش بی نهایت
و هر ادم
چه دانسته و نادانسته
در حال ساختن
پازل خودش است
و هر ادم
در هر لحظه
پا در بهشت
یا جهنمی می گذارد
که خودش خواسته و ساخته
درهر ثانیه
تکه ایی از خودم را می سازم
تکه های کوچک
کنار هم
همانند پازلی
که گسترده شده از فرش
تا عررش بی نهایت
و هر ادم
چه دانسته و نادانسته
در حال ساختن
پازل خودش است
و هر ادم
در هر لحظه
پا در بهشت
یا جهنمی می گذارد
که خودش خواسته و ساخته