اون مردی که واسه چشماش بخوادش میخوام نخوادش
کار از این حرفا گذشته کوزه ای که سلفو توش انداخته بودم گفتم حیفه بندازم دور...شستم توش سرکه و نمک و سبزی ریختم گذاشدم نازی اومد بندازیمش توش....فقط سلف بشکه بود نازی اسکلته فکر کنم توش لق بخوره
کوری؟زدم پشت اون سه تا شویدم