دلم تنگ است برای کسی که نمی داند…
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم…می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد….
پس بگذار که نداند بی او تنهایم…دور میمانم که نزدیک بماند…
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم… تمام می شود… بالاخره تمام می شود…!!!
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم