تنها تویی، تنها تویی در خلوت تنهاییم...
تنها تو میخواهی مرا با این همه رسواییم
ای یار بی همتای من سرمایه سودای من
گر بی تو مانم وای من ..وای از دل سودایی ام...
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی