نتایح جستجو

  1. k_siroos

    بابا اینا که امروز رفتن تهران ، من هم از 4 شنبه تا دوشنبه دیگه کلاس ندارم ، ممکنه بیام . :w02...

    بابا اینا که امروز رفتن تهران ، من هم از 4 شنبه تا دوشنبه دیگه کلاس ندارم ، ممکنه بیام . :w02: واسه قسمت دوم هم به پیج سارا مراجعه کن ... :biggrin:;)
  2. k_siroos

    در جواب مریم خانوم گل بنده از همین تریبون اعلام می کنم ؛ اگه این طیبی شیرینی بده (حالا واسه...

    در جواب مریم خانوم گل بنده از همین تریبون اعلام می کنم ؛ اگه این طیبی شیرینی بده (حالا واسه عروسی یا هر مناسبت دیگه ، مثلا فتح خرمشهر و از این چیزها ... ) بنده همتون رو میبرم رستوران شاندیز مشهد ، کباف میدم ...
  3. k_siroos

    بابا جنجاااااالی ... ما شیرینی می خوایم یالا ...

    بابا جنجاااااالی ... ما شیرینی می خوایم یالا ...
  4. k_siroos

    آهااااااااااااااااااااااااااااا .... خوووووووبه . من هم هستم . اگه تو این هفته بذارین شاید بیام...

    آهااااااااااااااااااااااااااااا .... خوووووووبه . من هم هستم . اگه تو این هفته بذارین شاید بیام من هم . 4 شنبه به بعد . راستی میگم تو گردن درد نگیری انقدر مسئولیت های سنگین داری ؛ به قول صاحب بچه غش غش
  5. k_siroos

    محض اطلاع ، هنوز کلاس هام شروع نشده :دی مسئله چیز دیگه ای ;) گفته باشم ؛ من هم شیرینی می خوام...

    محض اطلاع ، هنوز کلاس هام شروع نشده :دی مسئله چیز دیگه ای ;) گفته باشم ؛ من هم شیرینی می خوام هااااا . :w02: " ای بچه پررو............. باشه، ما شما رو ببینیم خانوم(برا ما وقت خالی کنید!!!!!!!!!!!:d) شیرنی هم میدم "
  6. k_siroos

    سیلااااااااام دوستم ؛ خوبی ؟؟؟ شیرینی چی می خوای بگیری از طیبی ؟؟؟ من هم هستمااااااااا :d

    سیلااااااااام دوستم ؛ خوبی ؟؟؟ شیرینی چی می خوای بگیری از طیبی ؟؟؟ من هم هستمااااااااا :d
  7. k_siroos

    سهلاااام دوشت دارم بذالـــــم .... پیج دوشت خودمه ، فمضول :w12:

    سهلاااام دوشت دارم بذالـــــم .... پیج دوشت خودمه ، فمضول :w12:
  8. k_siroos

    سیلام ؛ خووووووووبی ؟ اتفاقا الان داشتم میومدم یونی از کنار یک پارک کودک رد شدم یک همچین صحنه...

    سیلام ؛ خووووووووبی ؟ اتفاقا الان داشتم میومدم یونی از کنار یک پارک کودک رد شدم یک همچین صحنه ای رو دیدم ... دلم می خواست من هم برم تاب سوار شم .
  9. k_siroos

    مرسی عزیزم ... خواهش می کنم . :gol:

    مرسی عزیزم ... خواهش می کنم . :gol:
  10. k_siroos

    مرسی سمانه جان ... :gol:

    مرسی سمانه جان ... :gol:
  11. k_siroos

    :w02:

    :w02:
  12. k_siroos

    سلام ، کلاس هام از امروز شروع میشه دیگه .... :cry: پوستم کندست . :D;) ایشالا موفق باشی ...

    سلام ، کلاس هام از امروز شروع میشه دیگه .... :cry: پوستم کندست . :D;) ایشالا موفق باشی . :gol::gol::gol:
  13. k_siroos

    سلام سرمدووووو :gol: خوبی ؟ دررابطه با گوگرد زدایی فایل آموزشی ای که معمولا پالایشگاه ها منتشر...

    سلام سرمدووووو :gol: خوبی ؟ دررابطه با گوگرد زدایی فایل آموزشی ای که معمولا پالایشگاه ها منتشر می کنند داری ؟
  14. k_siroos

    سلام گل پسر ... چطوری ؟؟؟

    سلام گل پسر ... چطوری ؟؟؟
  15. k_siroos

    سلام شیما جان ... خوبی تو ؟؟؟ خدا رو شکر ؛ خوبه ... چکار می کنی این روزها ؟؟؟؟

    سلام شیما جان ... خوبی تو ؟؟؟ خدا رو شکر ؛ خوبه ... چکار می کنی این روزها ؟؟؟؟
  16. k_siroos

    داستان هاي كوتاه

    در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را در يک جاده اصلى قرار داد.. سپس در گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا...
  17. k_siroos

    داستان هاي كوتاه

    در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد: بستنى خالى...
  18. k_siroos

    داستان هاي كوتاه

    نخستين درس مهم نخستين درس مهم من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.. سؤال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟» من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با...
  19. k_siroos

    داستان هاي كوتاه

    معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر است يا ثروت بخواند. پسر با صدايي لرزان گفت: ننوشتيم آقا..! پس از تنبيه شدن با خط کش چوبي، او در گوشه کلاس ايستاده بود و در حالي که دست‌هاي قرمز و باد کرده‌اش را به هم مي‌ماليد، زير لب مي‌گفت ؛ آري! ثروت بهتر است چون مي‌توانستم دفتري بخرم و...
  20. k_siroos

    مرسی از عکس های قشنگت پریسا جان .

    مرسی از عکس های قشنگت پریسا جان .
بالا