مشتاق بچه دار شدن بودی نه من. تو حالت خراب است نه من. تو بخاطر این موضوع به هم ریختی و با من...
دستش را از دست فرهاد بیرون کشید و با عجله از اتاق خارج شد. با اعصابی متشنج و افکاری به هم ریخته از داخل کریدور گذشت. حتی صدای برخورد پاشنه های کفشش بر زمین آزارش می داد. سعی داشت جلوی ریزش اشک هایش...