نتایح جستجو

  1. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    شعر فروغ فرخزاد آفتاب می شود Forough Farrokhzadنگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها...
  2. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    شعر فروغ فرخزاد گذران Forough Farrokhzad شعر فروغ فرخزاد گذران Forough Farrokhzad شعر فروغ فرخزاد گذران Forough Farrokhzadتا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهار دیگر آه ، اکنون...
  3. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اشعار فروغ فرخزاد آن روزها Forough Farrokhzadآن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار آن آسمان های پر از پولک آن شاخساران پر از گیلاس آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچک ها - به یکدیگر آن بام های بادبادک های بازیگوش آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها آن روزها رفتند آن روزهایی کز شکاف...
  4. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اشعار فروغ فرخ زاد شعر زندگیآه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو، ای شعر گرم، در سوزند آسمان های صاف را مانند که لبالب ز بادهء روزند با هزاران جوانه می خواند بوتهء نسترن سرود ترا هر نسیمی که می وزد در...
  5. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اشعار فروغ فرخزاد شعر بعد هامرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ی زامروزها، دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد...
  6. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اشعار فروغ فرخزاد شعر جنون اشعار فروغ فرخزاد شعر جنون اشعار فروغ فرخزاد شعر جنوندل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه؟ ِیا نیازی که رنگ می گیرد در تن شاخه های خشک و سیاه دل گمراه من چه خواهد کرد؟ با نسیمی که می تراود از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان لب من از ترانه می...
  7. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    شعر رهگذر فروغ فرخزادیکی مهمان ناخوانده ز هر درگاه رانده، سخت وامانده رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود نهاده سر بروی سینهء رنگین کوسن هائی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم هزاران نقش رویائی بر آنها در خیال خویش وچون خاموش می افتاد بر هم پلک های داغ و سنگینم...
  8. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دست از طلب ندارم تا کام من برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید جان بر لبست...
  9. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند نکــــته‌ها...
  10. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت آتـشــی بـود در این خـانـه که کاشانه بسوخـت تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل...
  11. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون مـی‌گـشت بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـی‌داد ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فـتـنه انگیـز جهــان...
  12. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر یادگارى که در این گنبد دوار بماند ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری برحذر باش که سر می شکند دیوارش. گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر زلف...
  13. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم
  14. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار...
  15. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    یک شعربسیار زیبا از حافظ شیرازی به نام ” الا ای آهوی وحشی ” در قالب شعری مثنوی -مثنوی بلند و زیبا از خواجه حافظ شیرازی. الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست چندین آشنایی دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش و از پس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم...
  16. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    یک شعر بسیاز زیبای عاشقانه و دوست داشتنی یک شعر بسیاز زیبای عاشقانه و دوست داشتنی یک شعر بسیاز زیبای عاشقانه و دوست داشتنی در قالب شعری قطعه گلچین شده ازمجموعه قطعات خواجه حافظ شیرازی – قطعه با موضوع عشق و عاشقی از حافظ . خسروا گوی فلک در خم چوگان توشد ساحت کون ومکان عرصهٔ میدان تو باد...
  17. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر
  18. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    اگر آن ترک شیرازی اگر آن ترک شیرازی اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق...
  19. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمی‌کنی...
  20. H

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا...
بالا