تو از زمزمه ای مست مرا می خوانی می بری عقل مرامن به تو می رسم ودست تو را می گیرم
و تو رو می بوسم
من چنان مست شدم که درونم جاریست
حجمی از وسعت تو و به دریای دلم میریزم
و تو از زمزمه ای مست مرا می خوانی
سینه جای نفسی نیست تو ای هستی من
تا تو هستی
نفسی و قفسی نیست...