پسره با دختره قرار میذاره که چون سلیققه خوبی داره
همراهشون بیاد برای انتخاب انگشتر نامزدی برای پسره و نامزد الکیش
دختره هم اینقدر که دوسش داره نمی تونه بگه نمیام
بعد دختره که میبینه داره عشقش نامزد میکنه
ی کم از غرورش کم میکنه
و ی روز صبح زنگ میزنه به پسره که حالشو بپرسه
پسره هم وقتی که تلفن رو بر میداارهههههه میشناسش
بعد از سلام و احوال پرسی
از اونجا که دختره خیلی مغرور بوده و نمیگه
پسره هم میخواد نامزد کنه
اما پسره واقعا خیلی دختره رو دوست داشته
پس الکی با دوست خواهرش هماهنگ میکنند که نقش دوتا عاشق رو بازی کنند