نتایح جستجو

کجای صحبت من بی ادبیات بووووووووود؟! اتفاقاًبه قول یکی از اساتیدمون هر جا دیدی نمیدونی یک کلمه توی زبان فارسی هست یا نه...باید به مردم خراسان(مخصوصاً مشهد) رجوع کنی پسرم...

علیک سلام چی شده باز بوق و کرنا میکنی؟! میخوای بیای...خوب بیا...مهمون حبیب خداست، البته غذاتو هم با خودت بیار!!!

من فقط فکرم رو میگم، اون چیزی که واقعا به نظرم درسته و لازمه که بگم رو میگم...مریض که نیستم. اما اگه تو طاقت شنیدن انتقاد و پی بردن به اشتباهاتتو نداری، اون یه مساله دیگه است. البته درکت میکنم...در این مواقع آدم دوست داره یکی باشه که حرفاش رو بشنوه، درک کنه و تاییدکنه...درست نمیگم. وقتی یکی بهت...

اونی که باید جواب بده، خودش جوابمو میده

چی میگی دختر؟! چه جیز و ویلیزی کردی! آروم بگیر...بگو...مطمئن باش که من...حرفی برای گفتن دارم

ممنون از عکسای زیبات...شوکه شدم...چه قدر عکس! ترم شروع شده، وقت کمه و کارا زیاد. ببخش که فرصت ندارم برات عکس بزارم. تا پایان ترم هم کمتر میام باشگاه...اگه دیر جواب میدم بدون که خیلی کار دارم. باز هم ممنون التماس دعا خواهر

دستت در د نکنه...خیلی قشنگه...دعا کن بارونو از نزدیک لمس کنیم. ترم شروع شده و همونطور که قبلا برات توضیح دادم وقت خیلی کمه و کارها زیاد...تازه شروع شده! واسه همین زیاد به باشگاه سر نمیزنم. عکسی ندارم است بزارم اما ممنون.

ممنون ولی این پل واقعا میخواد اجرا بشه...اون هم در ساختمون جدید دانشکده ی ما! جالبه نه؟ اسمش راهروی کتابخونه است چون سالن روبروی کتابخونه رو به سالنی که کتابخونه درش هست وصل میکنه. میتونم بپرسم...شما کدوم دانشگاه درس خوندی...؟

خدا عمرت بده پلی که من میخوام طراحی کنم 3 متر عرض و 9 متر طول داره.یک سالن دانشکده رو به سالن روبروییش وصل میکنه که هر دو در طبقه اول هستن. این پل از بالای حیاط مرکزی ساختمان رد میشه و ارتفاعش از زمین 4 و نیم متره. میخواستم چند تا نمونه پل کوچیک ببینم ولی توی گوگل سرچ کردم و چیز قابل توجهی بدست...

راستی...چی بود که مفصل بود؟ بگو ببینم چه کار داشتی؟

همدردی؟! تو دیگه چرا؟! عوض این حرفا بشین موضوع و برنامه مسابقات همایش کشوری اردیبهشت و لیست هزینه ها رو تهیه کن...فردا باید طرح رو بنویسم...با زبل خان هم که مشورت کردی...بدو، بدو که دیر شده ها

سلام کمکم احتیاج دارم. دنبال عکس پل کوچیک مخصوصا اگه در فضای داخلی باشه میگردم. لطفا راهنماییم کنید.

منظوری نداشتم...فقط حس آشنایی در این شعر هست و انگار که منم یه روزی همین شعرو با تمام وجودم زمزمه میکردم ...خیلی حس نزدیکیه...

[IMG]

[IMG]

[IMG]

سلام فلق جون طاعات و عباداتت قبول باشه... عیدت مبارک هم باشه عزیزم

روز اول با خودم گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید رئز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندان بان خود بودم آن من دیوانه ی عاسی در درونم های و هوی میکرد مشت بر دیوار ها میکوفت روزنی را جستجو میکرد می شنیدم نیمه شب در خواب های های...

سلام ممنون از عکس قشنگت میگذره...شکر. شما چ طوری؟ تقریبا شلوغ! نزدیک شروع ترمیمو کارای انجمن هم هست...البته این چند روز بیشتر اومدم توی نت...البته بیشتر هم به خاطر همین کارای انجمنه. عید ت هم مبارک باشه...التماس دعا گلم.

وقتی توی یک تاپیک جنجالی بری و سر بحث باز بشه...همین میشه دیگه! البته ب پای شما ک نمیرسیم!!!