راهی که رفته ای را پیدا می کنم ...
گلها نشانی قلبت را به من داده اند !
امروز؛ فردا و هر صبح
به گلهای آفتاب گردان سلام می دهم
اما تو پاسخم را می دهی
نمی دانم از کجا ...
من
گلها
آفتابگردان ها
غریب نیستیم
در این باران ...
کیوان مهرگان
خواب هایی که در جیب هایت
قایم کرده ای
در چشمانم پناه گرفته اند ...
هرچه گشتم
خودم را میان آنها ندیدم ...
مرا در کدام صندوق صدقات خرج کرده ای
که بلای بی تو بودن بر سرم می آید !!!
کیوان مهرگان